همشهری آنلاین- فرناز ایزدبین، پژوهشگر؛ میلاد حضرت علی (ع) و مناسبت روز پدر بهانه ای شد تا یادی کنیم از معلم جانباز، شهید حاج محبعلی فارسی یار دیرین حاج قاسم. کسی که سردار سلیمانی بعد شهادت او گفته بود: «حاج محب باید از گمنامی دربیاید. فرماندهی حاج محب تازه شروع شده است؛ قویتر و زندهتر از قبل.»
معلمی که برای دفاع در جبهه پیشقدم شد
سردار بسیجی و معلم محبعلی فارسی در سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد. انقلاب که پیروز شد در استان محروم سیستان و بلوچستان و شهر زابل شغل معلمی را انتخاب کرد و از هیچ کمکی برای مناطق کم برخوردار دریغ نکرد. در تدریس، کشاورزی و آباد کردن روستاهای اطراف زابل با سایر اقشار همکاری و همراهی می کرد تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد. محبعلی در جبهه با نام حاج محب خیلی زود به نیرویی کلیدی تبدیل شد و دستیار طرح و عملیات شهید «قاسم میرحسینی» جانشین سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر ۴۱ ثارالله (ع) بود. حاج محب از سال ۱۳۶۴ فرماندهی گردانهای « ۴۰۵ » و «۴۰۹ » را برعهده داشت، سختترین ماموریت ها بر دوش او و نیروهای تحت امرشان گذاشته می شد. از ابتدا تا انتهای دفاع مقدس این معلم شهید در جبهه حضور داشت و با دشمن بعثی مقابله می کرد. در زمانی که شدیدترین آتش بر سر رزمندگان ریخته می شد و نیروهای عراقی در حال هجوم همه جانبه سخت بودند حاج محب از جمله کسانی بود که با صلابت و اقتدار خاصی چنان حرف می زد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و همین سیره عملی او بود که به سایر رزمندگان امید می داد.
تحمل شدیدترین شکنجهها در اسارت
بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ و حمله مجدد دشمن برای اشغال دوباره خرمشهر، حاج محب به همراه رزمندگان آنقدر جنگیدند که بعثیها مجبور شدند نیروهای ایرانی را با تانک و هلیکوپتر محاصره کرده و سپس به اسارت در بیاورند. «حاج محب» هم جزو رزمندگانی بود که روزهای پایانی جنگ به اسارت بعثیها درآمدند. رژیم بعث عراق بعد از اسارت، محبعلی فارسی را تحت شدیدترین شکنجهها قرار داد. شیمیایی شده بود و بعد از آن هم تحت شنکجه قرار گرفت و تقریبا جای سالمی در بدنش نمانده بود. عدم رعایت بهداشت در زندانهای رژیم بعث هم باعث تشدید و وخامت حال او شد.
زخمهایی بر بدن پهلوان سیستان
پردههای گوش «حاج محب» در جنگ بهدلیل صدا و موج ناشی از انفجارها و همچنین در دوران اسارت، بهدلیل شکنجهها، آسیب دیده بودند؛ چراکه نقل میکردند که افسران عراقی بهگونهای آموزش دیده بودند که وقتی بهصورت اسرای ایرانی سیلی میزدند، یا باید از گوش او خون می آمد یا اینکه حتماً باید آن اسیر، به دیوار یا ستون میخورد. همچنین دندهها و دندانهای «حاج محب» زیر مشت و لگد بعثیها شکسته بود. شدت این آسیبها به حدی بود که پزشکان - بهعلت مشکلاتی که داشت - نمیتوانستند دندان مصنوعی برای او بگذارند.
خدمتی دوباره با شدیدترین جراحات
حاج محب مدتها اسیر مفقوالأثر بود و هیچ کس خبری از او نداشت. تا اینکه بعد از تبادل اسرا، مشخص شد که او زنده است. سالها طعم اسارت و شکنجه را کشید و بعد از آزادی از اسارت، از شغل معلمی که خیلی آن را دوست داشت به دستور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وارد سپاه شد. حاج محب را بهعنوان جانشین تیپ «سلمان فارسی» از قرارگاه قدس در استان سیستان و بلوچستان منصوب کرد چون شناخت کاملی از او داشت و «حاج محب» هم سمعاً و طاعتاً مرید «حاج قاسم» بود. جراحات و آسیب های ناشی از جبهه و جنگ روز به روز بیشتر بر بدن حاج محب خودنمایی می کرد ولی با این وجود دست از خدمت نمی کشید. در همین سالها خانواده تشکیل داد و «قدسیه سرگرزی» با آنکه از رنجهای جسمی حاج محب مطلع بود با او ازدواج کرد.
معجزهای در زندگی
پزشکان و معالجان حاج محب می گفتند احتمالی برای پدر شدن او نیست با این وجود خداوند به او سه معجزه عنایت کرد و محبعلی پدر شد. دو پسر و یک دختر ثمره زندگی سردار جانبازی بود که با وجود مشکلات جسمانی خدمت به مردم را ادامه می داد. با توجه به شرایط شغلی و جسمی به تهران منتقل شد و ادامه زندگی را در تهران گذراند. زندگی دنیوی برای حاج محب به اندازهای سخت شده بود که نه تنها امکان سفر به دیار سیستان را نداشت بلکه در سطح شهر هم به سختی تردد میکرد.
سهم «حاج محب» از سفره انقلاب
به خاطر شدت آسیبها درمانهایی نظیر شیمیدرمانی بر روی «حاج محب» ممکن نبود. داروهای او نیز در پوشش بیمه قرار نداشت و خانواده مجبور بودند تا همه أقلام دارویی را آزاد خریداری کنند. بیمارستانهای دولتی هم دیگر او را قبول نمی کردند، مجبور بود زندگی خود را بفروشد و هزینههای درمان در بیمارستان خصوصی را بپردازد. این سهمی بود که حاج محب از سفرهی اتقلاب برداشته بود.
پرچم جانباز کربلا بر بدن جانباز سیستانی
آبان سال ۹۵، مراسم چهلم درگذشت مادر همسرش بود و حاج محب به زابل برمی گردد. قدسیه سرگزی از مسافرت به زابل تعریف میکند: «حاج محب» بهدلیل اینکه نمیتوانست خم شود، حتی نماز را هم نشسته میخواند و مُهر را با دست به پیشانی خود میرساند. به خانه پدرش رفتیم و من جورابهایش را درآوردم و دکمههای پیراهنش را باز کردم. در همین حال تلفن همراه خود را برداشت تا با یکی از دوستانش در استان صحبت کند که دستش را مقابل تلفن گرفت و گفت: «اگر بچهها بفهمند که من زاهدان هستم، الان همگی میآیند اینجا»، گفتم «تا شما تلفن صحبت میکنی، من بروم آب بیاورم» - این نکته را بگویم که «حاج محب» باید آب دارای اکسیژن مصرف میکرد - بهاندازهای که من رفتم و آب آوردم، دیدم که حاجی دراز کشیده و دستش هم زیر صورتش است، گفتم: «حاجی بلند شو، آب آوردم»، دیدم که جواب نمیدهد. دست خود را گذاشتم زیر سر او، تا خواستم سرش را بلند کنم، دیدم که سنگین شده، نگاه کردم، دیدم کبود شده است؛ «حاج محب» در همین لحظه کوتاه به «کما» رفته بود. با توجه به اینکه من بهدلیل شرایط حاجی، آموزشهای امدادگری، پرستاری و... را گذرانده بودم، همانجا سریعاً شروع کردم به ماساژ قلبی، تنفس مصنوعی؛ در همین حال افرادی که در منزل پدرم حضور داشتند هم به کمک آمده و با اورژانس تماس گرفتند و «حاج محب» را به بیمارستان بردیم و وی را در بخش آی. سی. یو بستری کردند. ۴۸ ساعت من بالای سر حاجی بودم، در این مدت افرادی که در ایام اربعین موکبداری میکردند، یک بیرق تبرک از حرم حضرت ابوالفضل (ع) را آوردند و روی بدن «حاج محب» انداختند که الحمدلله حال وی مساعد شده و از «کما» برگشت؛ اما بعد از آن دیدم که در اثر فشار مغزی که به وی آمده بود، هردو گوش حاجی خونریزی کرده.
حاج محب و همسرش شش ماه در بیمارستان بودند و در این مدت از فرزندان خود در تهران دور بودند. همسرش از دقایق واپسین زندگی دنیوی این معلم جانباز این طور تعریف می کند: پزشکان گفتند این یک شب را هم به خاطر تسلای من حاج محب را در آی سی یو نگه داشتهاند و باید رضایت بدهم دستگاهها را قطع کنند. ناچار پذیرفتم اما گفتم میخواهم خودم همه کارهایش را انجام دهم. روز ولادت حضرت عباس سال ۱۳۹۶ روز جانباز بود که حاج محب برای همیشه جاودانه شد.
حضور حاج قاسم در مراسم تشییع او
«حاج محب» با وجود اینکه در زندگی خود سختیهای زیادی را متحمل میشد؛ اما هیچوقت مشکلاتش را به کسی نمیگفت؛ ولی با این وجود، گمنامی و مشکلاتش برای «حاج قاسم» پوشیده نبود؛ بنابراین سردار دلها سعی میکرد تا گهگاهی به همرزم قدیمی خود سر بزند و هوای او را داشته باشد. مراسم تشییع «حاج محب» در مصلای زاهدان برگزار شد و «حاج قاسم» هم سالها بود که به سیستان و بلوچستان نیامده بود، اما با وجود همه مشغلههایش، از سوریه برای شرکت در مراسم تشییع به سیستان و بلوچستان آمده بود، تأکید کرد که «حاج محب باید از گمنامی دربیاید. فرماندهی حاج محب تازه شروع شده است؛ قویتر و زندهتر از قبل»
نظر شما